به کودکی گفتند : عشق چیست؟ گفت : بازی. به نوجوانی
گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی. به جوانی
گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت.
به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟
گفت :عمر. به عاشقی گفتند : عشق چیست؟
چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست
تو با اومدنت روشنایی رو به زندگیم آوردی و با رفتنت منو توی ظلمت
و ســیاهی تنها گذاشتی.کاش هیچ وقت چشامو باز نمی کردم و این
روشنایی رو نــمی دیدم.میدونم اینا برات یه مشت چرت و پرته،اما تو
فکر نکن من دارم این چرت و پرتارو بـــرای دلـــخودم می نـویسم که
حرفام توی دل بمونه. . . ایـنم خــودت یادم دادی.اون روز که اینجا رو
ساختم اینقدر دوستت داشتم که می خواستم یه جوری به همه
بگم که چقدر دوست دارم....اما افسوس .
سیب سرخی را به من بخشید و رفت
عاقبت بر عشق من خندید ورفت
چشم از من کند و دل از من برید
حال بیمار مرا فهمید و رفت
اشک در چشمان سردم حلقه زد
بی مروت گریه ام را دید و رفت
با غم هجرش مدارا میکنم
گر چه بر زخمم نمک پاشید رفت